« یاداشت »

به چشمانت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد

« یاداشت »

به چشمانت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد

کمال به ز جمال

به مردی زشت رو گفتن وقتی جمال میدادند تو کجا بودی گفت:در صف کمال....

یک رنگی

گر خواهی عزیز باشی با همه یک رنگ باش،قالی صد رنگ،زیر پا افتاد..!!

دزدیدن اسب

اسب مردی را دزدیدند،مرد حیران و سرگردان سراغ اسب را می گرفت.
یکی گفت:گناه تو بود که اسب خود را نبستی دیگری گفت:گناه غلام تو بوده که در طویله را باز گذاشته بود و هر کسی چیزی میگفت.مرد که درمانده شده بود،گفت:راستی که همه گناهان را ما کردیم، ولی دزد بی گناه است!!!

میخ و دیوار

اگه یه روز قلب کسی رو شکستی میخ رو دیوار بکوب.

اگه یه روز دلشو بدست آوردی میخو از دیوار بکن...

ولی چه فایده که جای میخ رو دیوار میمونه.

دختر حاکم

در زمان قدیم قلعه ای بزرگ بود که در آن حاکم قلعه دختری زیبا داشت،روزی دشمن به قلعه حمله کرد و از آنجا که حاکم قلعه دستور داد دروازه ها را ببندند دیگر دشمن نتوانست پیش بیاید و خود را چند روزی پشت دروازه ی بسته دید،سردار سپاه دشمن پسری داشت زیرک و عقل مند و زیبا،دختر حاکم و پسر همدیگر را دیده بودند و علاقه به یکدیگر داشتند،پسر که بسیار زیرک بود خواست دختر را امتحان کند،انها هر روز  پشت دروازه همدیگر را میدیدند و پسر قول خواستگاری را به او داد و شرطی نیز گذاشت و شرط این بود که دختر در دروازه را باز کند تا پسر با دختر ازدواج کند دختر که خام حرف های او شده بود دروازه را باز کرد و دشمن تمام مردم قلعه را کشت و فقط دخترک ماند حال همه منتظر ازدواج پسر و دختر بودند ولی پسر به دختر گفت:چگونه من با تو که پدرت و مادرت و مردم قلعه و... را فروختی میتوانم اعتماد کنم از کجا که فردا زیباتر از من را دیدی و مرا هم به این سرنوشت دچار کردی؟ همان بهتر که تو هم بری پیش پدر و مادرت،دختر که حرفی برای گفتن نداشت و به اشتباهش پی برده بود ساکت ماند و پسر با ضربه ای شمشیر سرش را از تنش جدا کرد.و پشیمانی برای دختر هیچ سودی نداشت

دوست و برادر

از موریس مترلینگ پرسیدند:دوست بهتر است یا برادر؟ گفت:ما در انتخاب برادر نقشی نداریم،اما دوست برادریست که خودمان آن را انتخاب کرده ایم.

ویترین زندگی

تو ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست،چون اون فقط وسوست میکنه که اونی رو که داری از دست بدی.

اگر زندگی زیبا بود

اگر زندگی زیبا بود چرا هنگام تولد گریه کردیم؟؟؟

غربت

بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم گر چه میدانم که عمری در غریبی زیستم.

لحظه ها و خوش بختی

لحظه ها را سپری کردیم برای رسیدن به خوشبختی دریغ که بی خبر بودیم خوشبختی همین لحظه هاست.

منرل ما

ما در هیچ زمینی زندگی نمی کنیم منزل ما قلب کسانی است که دوستمان دارند.

نگاه-انتظار

همیشه نگاهی رو باور کن که وقتی ازش دور شدی در انتظارت بمونه.

اسمان

وقتی کسی نیست که بهش فکر کنی به آسمون بیاندیش،چون در آسمان کسی هست که به تو فکر میکنه.

پیرمرد و پسرش

روزی پیر مردی به پسرش زنگ زد و این چنین شد... 

-سلام پسرم... خوبی... کجایی..؟ 

-ممنون سر کارم پدر کاری داشتی؟ 

-میدونی چند ماهیه نه سراغ از ما گرفتی نه سر زدی 

-راستش پدر گرفتار بودم نمیتوانستم حالا چه کار دارین؟ 

-میخواستم زنگ به برادرا و خواهرات بزنی شب دسته جمعی بیاین خونمون که... 

-نه،نه پدر من گرفتارم کلی کار سرم ریخته باشه واسه یه شب دیگه

-پسرم دلم واستون تنگ شده بود میخواستم ببینمتون 

-نه پدر فعلا نمیشه بیام باشه واسه یه وقت دیگه 

-آخه امشب میخواستم وصیت نامم رو بنویسم 

-چشم پدر العان زنگشون میزنم......؟!!!

زیبایی و نگاه

ای کاش زیبایی در نگاه ما باشد نه در چیزی که به آن مینگریم.