راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.
وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار
دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.
یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و
رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.
یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره. مرده میپرسه: " اون گربه
کره خر خونس؟" زنش می گه آره.
مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم...........!!!
هیچ کس آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی به کسی ببخشد و هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز نداشته باشد.
دل نوشته های پشت ماشین رانندگان عزیز ایرانی...
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست...
ما در پــــــــــــــی روزی و عجل در پـــــــــــی ما میتازد...
یــــــه کــــیــــــــلـــو باش ادم بـــــــــــــــــــــــــــــــــــاش...
رفــــیــــــق بـــی کــــلک باجــــــــــــــنـــــــــــــــــــــــاق...
به مردی زشت رو گفتن وقتی جمال میدادند تو کجا بودی گفت:در صف کمال....
استخوان در بردارنده ی کلسیم و فسفور هستند که این دو عنصر برای سیستم عصبی و عضلات به کار گرفته میشوند چنانچه هر یک از این دو عنصر دچار کمبود در بدن بشوند،توسط غذایی که میخوریم تامین نشود هورمن های ویژه این دو عنصر را از استخوان ها بیرون کشیده تا کمبود این دو عنصر جبران شود و هر زمان که مصرف آن به اندازه ی کفایت رسید دوباره تعادل برقرار میشود.
در بدن ما اسیدی بسیار خطرناک وجود دارد،این مطلب دیگر بر کسی پوشیده نیست که معده برای هضم غذاهایی که میخوریم اسیدی بسیار قوی به نام هیدرو کلریک اسید ترشح میکند.ترکیبی قدرتمند برای حل کردن فلزات در صنعت اما جالب اینجاست که این اسید بسیار قوی در بدن انسان توسط دیواره ای بسیار نازک احاطه شده است.
وین دایر:
تنها دو گروه نمیتوانند افکار خود را عوض کنند،دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان.
گر خواهی عزیز باشی با همه یک رنگ باش،قالی صد رنگ،زیر پا افتاد..!!
در روزگاری کهن پادشاهی اعلام کرد هرکس بتواند به الاغش خواندن و نوشتن یاد دهد هفت بار شتر طلا به او جایزه خواهد داد اما اگر کسی ادعاد کند و نتواند این کار را بکند سر از بدنش جدا خواهم کرد،هیچکس داوطلب چنین خطری نشد تا اینکه پیرمردی روستایی و به ظاهر ساده لوح پیشقدم شد و نزد شاه رفت و گفت من می توانم این کار را بکنم اما دو شرط دارد اول آنکه ده سال به من فرصت بدهی اخر می دانی طرف خر است و یاد دادن سواد به او سخت و زمان بر است دوم آنکه دوبار شتر طلا را اول کار بدهی چرا که سواد آموزی به خر خرج دارد،شاه هر دو شرط را پذیرفت و دو بار شتر طلا به او داد تا کار را شروع کند،دوستان مرد روستایی به او گفتند با این کار سرت را از دست خواهی داد،مرد روستایی گفت تا ده سال دیگر یا من مرده ام یا خر یا پادشاه فعلا این دوبار شتر طلا رو عشق است.